عبارات

نوشتارها و گفتارهای یوسف شیخی در عرصۀ فرهنگ و اندیشه

عبارات

نوشتارها و گفتارهای یوسف شیخی در عرصۀ فرهنگ و اندیشه

عبارات

«عبارتُنا شَتّى و حُسنُک واحد»

عبارات؛ مجموعه نوشتارها و گفتارهای یوسف شیخی (مدرس فلسفه و کلام، نویسنده، شاعر، منتقد و دین پژوه)، در عرصۀ فرهنگ و اندیشه.

نویسندگان

۱۹ مطلب در مرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

لازمه‌ی تأمل در بنیادهای ناپرسایی دورانِ ما، پرداختن به چالش‌های تحقّق ایده‌ی مثالی متفکّرِ آزاداندیش است. آزاداندیشی، بر این اصل اساسی استوار است که افراد بایستی در رد یا پذیرش پنداری به عنوان حقیقت، هر نوع تعصّب یا خوشایندی را کنار نهاده و تنها دانش و خرد را معیار سنجش درستی یا نادرستی آن پندار قرار دهند. آزاداندیشی دیدگاهی فلسفی است که می‌کوشد بدون محدود ساختن خود در چهارچوب‌های پیشینی اعم از طرز فکر دینی یا غیردینی به پژوهش آزاد حقیقت بپردازد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۱۵:۰۸
یوسف شیخی

شامل: رمان های برتر جهان، پرفروش ترین رمان های جهان، بهترین رمان های ایرانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۱۵:۰۳
یوسف شیخی

مخاطبان محترم! 
ضمن سلام و درود و احترام، در کانال <عبارات> می‌توانید، نوشتارها و گفتارهای من در عرصه‌ی فرهنگ و اندیشه را دنبال کنید:
در تلگرام: https://t.me/sheykhiyusef
در ایتا: https://eitaa.com/sheykhi_yusef
در بله: https://ble.ir/sheykhi_yusef63

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۱۵:۰۱
یوسف شیخی

به راهِ بادیه رفتم، به جست‌وجوی حقیقت 
به آرزوی رسیدن به چشمه‌های بصیرت
دریچه‌های رهایی از انحصارِ جَهالت
تِکانه‌های تَفکُّر، به سازه‌های تَحَجُّر 
در این شکنجه‌ی جَهلم، به هر تَقَدُّس و قُدسی
به کوچه‌های تَفَلسُف، به جاده‌های طریقت
به هر کتابِ مُقدَّس، به هَر اُتاقَکِ ممنوع
به هر شریعت و زُهدی، هر ادِّعای صداقت
به هر کجا که تو باشی، سَرَک کشیدم و رفتم
در آسِمانِ دیانت، وَ سرزمینِ سیاست
به ریشه‌های تَغَزُّل، به خَلسه های حَماسی
هنر، حقیقتِ زیبا، وَ مُحاکاتِ حقیقت
به قیل و قالِ مدارس، به سؤالاتِ مبادا
به افسانه، به افسون، به اشارات و به حکمت
از این جهیدم و رَستم، به آن رسیدم و جَستم
ولی نَدیدمت آخِر، در انتهای سیاحت
نشانِ خانه‌ات اما، نه راهِ بادیه رفتن
بَر آستانِ دِلم شد، در امتدادِ محبّت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۳۲
یوسف شیخی

ببین چگونه اشکِ تو سَراب می‌شود 
و قطره قطره چشمِ من پُرآب می‌شود
ببین چگونه سینه‌ات فَراخ می‌شود 
و شعله شعله قلب من کباب می‌شود
ببین چگونه بی بدن چو باد می‌وزی
و سقف خانه بر سرم خراب می‌شود
ببین چگونه خونم آسیاب می‌کنی 
و ذره ذره نقش من بر آب می‌شود
ببین چگونه در ده ات به ناز می‌خزی 
و کوچه کوچه شهر من خراب می‌شود
مبین دَفینه یک به یک هزار می‌شود 
ببین چگونه رَج به رَج مُذاب می‌شود
مبین که گفت و گو، مجادلات می‌کنی 
ببین چگونه خط به خط کتاب می‌شود
مبین که سر به سر مرا عِتاب می‌کنی 
ببین چگونه عاقبت، خِطاب می‌شود 
کِی این شب جدایی ات تمام می‌شود 
ببین چگونه شمعِ دیده آب می‌شود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۳۰
یوسف شیخی

به دِل نگو چرا چنین هَوار می‌زند
چگونه گریه را بگو که زار می‌زند 
و بَعد هر عِبارتی سه گاه می‌رود 
که آخرین چِکامه را به تار می‌زند 
مُجسَّمَش، مُشَبَّهَش، به خواب، در دِلَش
همیشه هیکلِ تو را به دار می‌زند 
چَغانه، چَنگ من حَزین، چِگور می‌زند 
دوتارِ من چرا چنین سه تار می‌زند
به موی هر نوشته‌ات خِضاب می‌کشد 
به روی هر کشیده‌ات شیار می‌زند 
غَمین نشسته‌ام به در نگاه می‌کنم 
چرا که عینکم شکسته، تار می‌زند 
به خال و خط و گونه‌اش عِتاب می‌زنم 
که شب به شب، چگونه چین به کار می‌زند
نَخُفت و رفت و رفتنی که حال می‌بَرَد
نَگفتنی بِگفت و رَفت و جار می‌زند
به چپ، به راست، به هر کجا که خواست می‌رود 
و در نهایت این سه را کنار می‌زند

 

#شعر
#هوار_دل
#یوسف_شیخی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۲۵
یوسف شیخی

و ده دقیقه‌ی دیگر هِزار می‌شود 
شمارِ تیرِ چراغی که تار می‌شود 
شب است و فلسفه‌ از سمتِ دیرسوزِ غم
پیاده می‌شود از چپ سوار می‌شود 
و رو به عاشقِ ما می‌کند: <دلِ تو را
همین دو مصرعِ شاعر، قرار می‌شود
همیشه فاصله‌ای هست و خاکی که بر
جبینِ ماهِ سپهری غبار می‌شود> 
طنینِ عودِ صدایش جواب می‌دهد: 
<بلی ولی دلِ عاشق مزار می‌شود> 
صدای فلسفه بم می‌شود، ناگهان
تمامِ هیکلِ عاشق، سه تار می‌شود 
و آبروی حقیقت که <راننده، ایست!>
به پای لحظه‌ی ترمز، بخار می‌شود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۲۰
یوسف شیخی

عکسِ تب در قاب آب افتاده است
شعرِ شب در شطِّ خواب افتاده است
می‌رود خون از گلویم تا سحر
قرصِ قلبم در شراب افتاده است
بر زبانم واژه‌هایی شعله رنگ
از کتابی چون کباب افتاده است 
قلبِ یخ در آسمانی بی‌صدف 
چون زمین در التهاب افتاده است
وایِ من اعجازِ موسی کو که در
نیلِ عقلم اضطراب افتاده است
بی‌صدا از ناله‌هایی آتشین
عشق هم در انقلاب افتاده است
آبِ چشمانم خمیرآلوده پلک
بی‌نصیب از آسیاب افتاده است
ذوالفنون از شکِّ تاریخیِّ من
در سه تارش پیچ و تاب افتاده است
از یقینم کوزه‌ها هم در شک اند
شکِّ من بی‌شک در آب افتاده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۱۶
یوسف شیخی

چشمِ ریاضی‌وار تو، تصویرِ امکان را شکست 
جغرافیای سینه‌ات، پهنای کیهان را شکست
چتر سیاهِ زلفِ تو، آوار شد بر شانه‌ام 
هُرمِ نفس‌های لبت، یخ‌های خندان را شکست
در بندِ گفتار تو شد، اندیشه‌ام زیرا که دید
تشکیکِ سوفسطای تو، پندارِ لقمان را شکست
تیغِ دورنگِ چشم تو، اما چرا از من گذشت
بر سینه‌ی مهمان شد و مینای پیمان را شکست
 آن عطر پیچاپیچ تو، پیچیده شد در خاطرم 
 چون ناخدای کشتی ام، امواج حیران را شکست
زهرِ حسادت ساختم، در شامِ شیرین ریختم
شاید که مرگِ میهمان، درهای زندان را شکست
در میز رنگارنگِ غم، خونابه در نوشابه شد
اما حضور گرمِ تو، بشقاب و لیوان را شکست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۱۳
یوسف شیخی

🔸برکت (۱۳۹۵)، بیروط (۱۴۰۱)، سیاگالش (۱۴۰۰)، سه گانۀ داستانی ابراهیم اکبری دیزگاه، درباره وحدت گرایی دینی است که راقم این سطور آن را «تریلوژی مونیسم» یا «سه گانۀ وحدت گرایی دینی» می‌نامد. سیاگالش هرچند به دلایلی پیش از بیروط انتشار یافت، اما نگارش آن پس از پایان نگارش بیروط بوده است و لذا می‌توان سیاگالش را آخرین موقف از تریلوژی مونیستی اکبری دیزگاه دانست. هر یک از این کتاب‌ها به قطعه‌ای از سبک تابلوهای سه لتی (سه بخشی) فرانسیس بیکن (۱۹۰۹-۱۹۹۲) نقاش اکسپرسیونیست ایرلندی می‌ماند. در یکی از مشهورترین نقاشی‌های بیکن با نام <سه مطالعه بر پیکره‌های پای صلیب> (۱۹۴۴) با پیکرهایی نیمه‌انسان و نیمه‌حیوان مواجه می‌شویم که به عنوان نمادی از اروپای پس از جنگ جهانی دوم، در وضعیتی شبیه به اسارت و شکنجه، تنها و مسخ شده به نظر می‌آیند. اکبری دیزگاه نیز پیکرۀ جهان اسلام را در برکت و بیروط چنین می‌بیند و توصیف می‌کند، اما در سیاگالش از نگاه صرفا توصیفی بیکن فراتر رفته و راه رهایی را نیز ترسیم می‌کند. البته در برکت و به خصوص بیروط نیز اشاراتی مستقیم و غیرمستقیم به امام موسی صدر به عنوان بخشی از راه حل شده است، اما شیخ یونس برکت در گذر زیباشناختی و یحیی ربانی در گذر فلسفی خود، گمگشته تر از آن هستند که توصیه‌ای برای ما داشته باشند، هر چند هر دو در پایان سوررئال برکت و بیروط، با نوعی تجربۀ دینی مواجه می‌شوند که در سیاگالش نیز البته وجود دارد و بدین وسیله تا حدودی از تضادهای هنری و فلسفی رها می‌شوند. شیخ یوسف نیز اعتراف می‌کند، «گم شدن همیشه زجرآورتر و سهمگین‌تر است از مرگ» (ص ۱۸۵)، اما حتی گم شدن شیخ یوسف رستمی نیز با شیخ یونس و یحیی متفاوت است و از جنس شک و تعلیق نیست، بلکه از جنس حیرتی است که آدمی در فضای گرگ و میش جنگل مه آلود و پر شاخ و برگ اشعار حافظ و سحر سخن و جهان پررمز و راز او تجربه می‌کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۰۳ ، ۱۰:۲۱
یوسف شیخی