کوزههای شک
شنبه, ۲۷ مرداد ۱۴۰۳، ۰۲:۱۶ ب.ظ
عکسِ تب در قاب آب افتاده است
شعرِ شب در شطِّ خواب افتاده است
میرود خون از گلویم تا سحر
قرصِ قلبم در شراب افتاده است
بر زبانم واژههایی شعله رنگ
از کتابی چون کباب افتاده است
قلبِ یخ در آسمانی بیصدف
چون زمین در التهاب افتاده است
وایِ من اعجازِ موسی کو که در
نیلِ عقلم اضطراب افتاده است
بیصدا از نالههایی آتشین
عشق هم در انقلاب افتاده است
آبِ چشمانم خمیرآلوده پلک
بینصیب از آسیاب افتاده است
ذوالفنون از شکِّ تاریخیِّ من
در سه تارش پیچ و تاب افتاده است
از یقینم کوزهها هم در شک اند
شکِّ من بیشک در آب افتاده است
#شعر
#کوزههای_شک
#یوسف_شیخی
۰۳/۰۵/۲۷