بیداری واژگونه از رؤیای آمریکایی: نگاهی به فیلم بروتالیست
شعار توماس جفرسون؛ یکی از پدران بنیانگذار آمریکا این بود: "عصیان در برابر خودکامگان اطاعت از خداوند است" (نقل از: برونوسکی و مازلیش، سیر اندیشه در غرب، ص۴۰۷). این شعار که اعلامیهی استقلال آمریکا در راستای آن نوشته شده است، دربارهی شخصیت اصلی «بروتالیست» صدق نمیکند. او به بهانهی تسکین زخمهای هولوکاست هروئین مصرف میکند و در برابر سرنوشتش تسلیم است و اهل عصیان نیست، اما در آمریکا هولوکاستی جدید را تجربه میکند و زمانی هم که همسر معلولش به دفاع از ظلمی که بر شوهرش رفته است، مقابل آن سرمایه دار فریبکار و متجاوز آمریکایی قدعلم میکند، او را با خشونت از ملکشان بیرون میکنند. سرمایه داران آمریکایی، حتی پسرعموی یهودی زاده اش آتیلا، به ظاهر تکریمش میکنند، اما فقط برای منافع خودشان و زمانی که دیگر سودی برایشان ندارد، به راحتی و با تحقیر و تهمت مثل یک دستمال کهنه دورش میاندازند.
«بروتالیست» قصهی یک معمار یهودی بازمانده از هولوکاست را روایت میکند که جنگ او را از خانوادهاش جدا ساخته و مجبور به مهاجرت شده است و چه مقصدی بهتر از بهشت گمشدهی آمریکا! اما در عمل او آمریکایی متفاوت را تجربه میکند که نژادپرستی علیه مهاجران و اقلیت های دینی و قومی مثل یهودیان و سیاهان آفریقایی تبار در آن موج میزند.
برای شناخت دقیقتر ناکجاآباد آمریکا بهتر است از ژان بودریار مدد بگیریم که در قابل فهم ترین کتابش برای عموم به نام «آمریکا» (۱۹۹۸)، با تکیه بر مفاهیمی همچون وانموده (simulation) و ابرواقعیت یا واقعیت حاد (hyper-reality) به خوانش انتقادی از ماهیت مجازی یا غیر واقعی فرهنگ آمریکایی در عصر ارتباطات جمعی و مصرفگرایی میپردازد. بودریار جهان پیرامونی ما را متأثر از تجربیات و احساسات شبیهسازی شده میداند و معتقد است انسان عصر رسانه، توانایی درک واقعیت را از دست داده و فقط واقعیتهای آماده شده را تجربه میکند.
بودریار در کتاب آمریکا (۱۹۹۸) مینویسد: "آمریکا نه رؤیا است نه واقعیت، [بلکه] یک جور حاد واقعیت است". درواقع او یوتوپیای آمریکا را حاصل سینما و سایر تکنولوژی رسانهای میداند؛ جایی که سینما بر مردم آن تاثیر میگذارد نه اینکه واقعیات زندگی و جامعه بر سینما، به همین روی از نظر بودریار برای شناخت جامعه آمریکا باید از سینما به شهر برویم نه از شهر به سینما و «بروتالیست» فیلم تحسین شدهی منتقدان در سال ۲۰۲۴ که جوایز متعددی را نیز از آن خود کرد نیز از این قاعده مستثنی نیست.
«بروتالیست» شروعی گیرا و جذاب داشت با ایدههای متعدد که در طول ۳ ساعت و ۳۵ دقیقه نیز قابل جمع نبود و بیشتر به یک مینی سریال میمانست که خواسته بودند در قالب فیلمی سینمایی بگنجانند. تکلیف فیلمساز با خودش مشخص نبود که بالأخره دنبال چیست. هر چه روایت پیش میرفت خطوط داستانی و ایدهها از هم گسسته میشدند و فاصله میگرفتند و نهایتا فیلمساز با پایانی نخ نما و مستندوار و شعارزده، مهر ایدئولوژیکش را بر فیلم کوبید تا ناموزونی روایی اش را بپوشاند.
«بروتالیست» را از دو جهت میتوان مورد نقد و بررسی قرار داد؛ یکی به جهت روایت سینماییاش و دیگری از حیث ایدئولوژی نژادپرستانه اش. از حیث روایی فیلم شروع خوبی داشت و میرفت که در ردیف آثار روایی کلاسیک سینما جای گیرد، اما از فصل دوم ضعف روایی فیلم به تدریج آشکار میشود که سررشته این ضعف، یکسرش به فیلمنامه میرسد و سر دیگر آن به کارگردانی. از حیث ایدئولوژیک هرچند فیلم ظاهرا به دنبال نقد مبنایی جامعهی آمریکاست اما به طرزی واژگونه در نهایت به سطح توجیه گری شکل گیری اسرائیل و ایدئولوژی صهیونیسم تنزل مییابد و نقد رؤیای آمریکایی بهانهای میشود برای بیداری واژگونه و توجیه اشغالگری اسرائیل.
آنچه در روایت روزگار دوزخی معمار یهودی برجسته است، سبک ویژهی سازههای بتونی مدرن اوست به نام «بروتالیست»؛ سازههای چهارگوش سیمانی عریان و بدون تزئینات معمول، که بیشتر یادآور معماری زمخت و خشن اردوگاههای مرگ دورهی نازیسم است. گویی که آن وضعیت استثنایی اردوگاهها که کارل اشمیت و بعدها جورجو آگامبن در آثارشان تحلیل کردهاند، در دموکراسیهای مدرن تبدیل به قاعده میشود که تجلی آن را هم در زندگی پرمحنت معمار یهودی فیلم «بروتالیست» و هم در هنر و سبک ویژهی معماری اش میتوان مشاهده نمود.
#بروتالیست
#نقد_و_تحلیل
#یوسف_شیخی
@sheykhi_yusef