هَوارِ دِل
شنبه, ۲۷ مرداد ۱۴۰۳، ۰۲:۲۵ ب.ظ
به دِل نگو چرا چنین هَوار میزند
چگونه گریه را بگو که زار میزند
و بَعد هر عِبارتی سه گاه میرود
که آخرین چِکامه را به تار میزند
مُجسَّمَش، مُشَبَّهَش، به خواب، در دِلَش
همیشه هیکلِ تو را به دار میزند
چَغانه، چَنگ من حَزین، چِگور میزند
دوتارِ من چرا چنین سه تار میزند
به موی هر نوشتهات خِضاب میکشد
به روی هر کشیدهات شیار میزند
غَمین نشستهام به در نگاه میکنم
چرا که عینکم شکسته، تار میزند
به خال و خط و گونهاش عِتاب میزنم
که شب به شب، چگونه چین به کار میزند
نَخُفت و رفت و رفتنی که حال میبَرَد
نَگفتنی بِگفت و رَفت و جار میزند
به چپ، به راست، به هر کجا که خواست میرود
و در نهایت این سه را کنار میزند
#شعر
#هوار_دل
#یوسف_شیخی
۰۳/۰۵/۲۷