مواجهه تردیدآمیز با هستی که مبتنی بر پرسشی تأسیسی باشد نهایتا و ناخواسته ممکن است «شک فلسفی» را درپی داشته باشد. این شک از ساحت باور شروع می شود و اگر پاسخی قانع کننده نیابد در قلمرو باور محدود نمی ماند و به مرزهای احساس و عاطفه و حتی اراده و خواست آدمی تسری می یابد، چنانکه اقیانوس آرام روح را طوفانی سهمگین و پیش رونده و خانمان برانداز به سرعت در می نوردد. آنهایی که تجربه واقعی شک فلسفی دارند احتمالا توصیف مرا بسیار محتاطانه ارزیابی خواهند کرد.
در تاریخ فلسفه، رنه دکارت را می شناسیم که این نوع شک را در حوزه باورها به مثابه روشی جهت یقینی نمودن باورهای الاهیاتی با عنوان «شک دستوری» توصیه مینماید. اما کتابی که دکارت با این نیت مؤمنانه نگاشته بود- تأملات در فلسفه اولی- در عمل به موجی از شک گرایی و سست شدن بنیان های ایمان مسیحی در اروپا انجامید.
شاید برای مخاطبین کنجکاو جالب باشد دانستن اینکه رنه دکارت که بود و چه می خواست؟