نیهیلیسم به مثابه یک گسست بنیادین؛ تذکاری در باب ماهیت دوگانهی مفهوم نیهیلیسم
به بهانهی مباحثهی شکل گرفته میان دکتر محدثی و دکتر عبدالکریمی در جلسهی رونمایی از کتاب <شریعتی و تفکر معنوی در روزگار سیطرهی نیست انگاری>
در جلسهی نقد کتاب <شریعتی و تفکر معنوی در روزگار سیطرهی نیست انگاری> مباحث مختلفی طرح شد در حوزهی متدولوژیک و نیز حوزهی مفهوم شناسی و همچنین انتولوژیک که هر یک در جای خود قابل بررسی و تأمل است و فارغ از هر موضعی که نسبت به کتاب نویسندهی محترم و نوع نگاه ایشان به میراث مرحوم شریعتی داشته باشیم از این جهت بایستی از نویسنده و ناشر محترم کتاب سپاسگزار بود که زمینهی طرح این مباحث و هم افزایی و آموختن از محضر اساتید را فراهم نمودند. بنده فایل کامل جلسه سه ساعت و نیمی نقد کتاب دکتر محمد حسن علایی (نویسنده محترم کتاب) را گوش دادم و نقدهای دکتر محدثی و یادداشت های دکتر محسن محمودی در نقد برداشت دکتر عبدالکریمی از نیهیلیسم نیچه ای را مطالعه کردم.
ملاحظاتی بر دیدگاه اساتید محترم مشارکت کننده در این بحث دقیق دارم که عرض خواهم کرد، اما اجمالا دیدگاه هیچ یک از طرفین را جامع نیافتم، هرچند با توضیحاتی که مبتنی بر گفتاری جامع از مراد فرهادپور دربارهی نیهیلیسم است، در ادامه خواهم آورد، روایت دکتر محدثی و دکتر محمودی از نیهیلیسم نیچه ای را از جهت توجه به یکی از وجوه مغفول نیهیلیسم یعنی ارزش افزوده و فوران ارزش در نظامهای ارزشی اعم از سنتی و پسامدرن، صائب میدانم. به این معنا که حتی اگر نظام ارزشی مرحوم شریعتی را نه در گفتمان سنت بلکه حتی اگر در گفتمان پسامدرن نیز تعریف کنیم باز ذیل مفهوم نیهیلیسم میگنجد. از طرفی نیز با دکتر عبدالکریمی و دکتر علایی در اینکه نیهیلیسم با زندگی ما آمیخته شده و واقعیت ناآموخته و بیواسطهی دوران ما و نفس زندگی ماست همرای هستم، اما همچنانکه مراد فرهادپور در تفسیر خود از "چنین گفت زرتشت" بدان اشارت میکند، اساتید ارجمند را به این نکته توجه میدهم که از منظر نیچه نیهیلیسم یک عارضه یا بیماری نیست که بتوان شریعتی یا هر سیستم نظری دیگر را درمان آن دانست، بلکه نیهیلیسم خصلت بنیادین کل تاریخ غرب است که اکنون با غربی شدن عالم امری جهانی گشته است. درواقع به زعم فرهادپور مشکل قرائت هایدگری از نیهیلیسم نیچه، آن است که هایدگر به نیهیلیسم تعیّنی فلسفی میبخشد و تعیّن تاریخی آن را میزداید.
هرچند به نظر میرسد همچنانکه فرهادپور تصریح میکند نیهیلیسم به صورت نوعی خودآگاهی یا نیهیلیسم مثبت هنوز مطرح نشده است، اما آنچه مسلم است، نیهیلیسم جوهر و حقیقت دوران ماست. نهیلیسم به معنای بیارزش شدن ارزشها و بیمعنی شدن معانی است. سرد شدن روابط انسانی، اتمیزه شدن فرد، متلاشی شدن نهادها و ساختارهای سنتی مثل خانواده، ابزوردیته و گنگ شدن ارزشها در تجربهی مدرنیته و از طرفی فوران تولید ارزشهای نمادین در تجربه پست مدرنیته که در شکل انواع و اقسام سبک زندگی و مرام های گوناگون هنری و اجتماعی و مذهبی و سیاسی ظهور یافته است، همگی از نمودهای نیهیلیسم روزگار ماست. برای درک دقیق مفهوم نیهیلیسم بایستی به دوگانگی موجود در این مفهوم توجه نمود. درواقع نوعی تضاد در مفهوم نیهیلیسم وجود دارد؛ یعنی ما هم از فقدان و کمبود ارزشها دچار نیهیلیسم میشویم و هم از اشباع و فوران و تولید مازاد ارزشها.
فرهاد پور معتقد است نیچه در نقد مسیحیت به هر دو معنای نیهیلیسم؛ یعنی زوال ارزشها و فوران ارزشها اشاره میکند. بحث نیچه در باب نیهیلیسم اروپایی در اصل، نقد اخلاق و ایمان مسیحی است. از نظر او سوبژه مسیحی (ایمان و اخلاق) با ابژه مسیحی (نهاد کلیسا و جامعه مسیحی) در تضاد بوده و اصرار مؤمن مسیحی بر حفظ ایمانش نهایتا به شکلگیری سوبژهای نابودگر و ویرانساز منجر میشود، بنابراین نتیجه میگیرد از منظر نیچه رابطهی نهاد مسیحیت و ایمان مسیحی رابطهای پارادوکسیکال است. به این معنا که ایمان و اخلاق مسیحی (دعوت به جستوجوی حقیقت) با نهاد مسیحیت (که از نظر وی بر پایهی خودفریبی و تخدیر شکل گرفته است) در تضاد است.
درواقع بحث نیچه در باب نیهیلیسم این است که ارزشگذاری منطقا به ارزش زدایی میانجامد. نیچه در کتاب <تبارشناسی اخلاق> از مسیحیت فراتر رفته و نشان میدهد که هر سیستم دیگری غیر از نظامهای ارزشی دینی و سنتی نیز دچار همین وضعیت درون ماندگاری نیهیلیستی خواهد شد. درواقع از نظر نیچه هر سیستم ارزشی لامحاله به سوبژکتیویسم میرسد چرا که با جستوجوی حقیقت زیر پای ارزشهای آن سیستم را خالی کرده و به فروپاشی میرسد.
فرهادپور در تفسیر جامع خود از مفهوم نیهیلیسم نیچه متأثر از دیدگاه زوپانچیچ و آگامبن است.
اگر علاقهمندان به این مبحث، کتاب آلنکا زوپانچیچ (۱۹۶۶- اسلوونی) را که با عنوان <کوتاهترین سایه: مفهوم حقیقت در فلسفهی نیچه> ترجمه شده را مطالعه کرده باشند، این برداشت فرهادپور را تصدیق خواهند نمود که در آثار نیچه حقیقت در رابطهای آنتاگونیستی نسبت به زندگی قرار میگیرد و از نظر نیچه حضور حقیقت منجر به اخلال در روند عادی زندگی میشود و بلکه همچون خصمی برای آن است.
از نظر فرهادپور عنصر اساسی نقد نیچه به مدرنیته و بحران درون ماندگاری سوبژه مدرن، در مفهوم نیهیلیسم به عنوان یک گسست نهفته است، آن هم در شرایطی که معرفت شناسی نیز به دلیل اینکه میخواهیم جهان را بر اساس ساختار درونی خودمان بسازیم، ناممکن مینماید. لذا نیچه به تعبیر پل ریکور در کنار مارکس و فروید از پیامآوران هرمنوتیک بدگمانی به مدرنیته است.
آنچنان که جورجو آگامبن (ایتالیا، ۱۹۴۲) در کتاب <انسان بیمحتوا> توضیح میدهد، مدرنیته تجربهای انتقادی است که از دل بحران سوبژه مدرن برخاسته است و لذا آمیخته با نیهیلیسم است. به زعم آگامبن در مدرنیته ما با نوعی یورش به قصد ویران سازی و تخریب ارزشها در سطوحی سه گانه مواجه هستیم. در سطح اول ارزشهای درون یک نظام ارزشی تخریب میشود، در سطح دوم یک نظام ارزشی یا دین به طور کلی تخریب میشود و در سطح سوم نفس وجود ارزش تخریب میشود که نیچه معتقد است در مدرنیته و نیهیلیسم اروپایی ما وارد درگیری با خود ارزش شدهایم.
فرهاد پور تأکید دارد که دوگانهی ارزش مازاد/فقدان ارزش، به تعبیر نیچه ای <آرمان زُهد> همان چیزی است که فروید از آن به <رانه مرگ> یا میل به نیستی تعبیر میکند. لذا دوگانگی و گسست بنیادین نیهیلیستی به دو صورت در جهان امروز بازتولید میشود، در شرق سویهی انفعال و مخدّری و در غرب سویهی فعال و محرّکی نیهیلیسم را شاهد هستیم. هدونیسم یا نوعی لذت گرایی آمیخته با نسبی گرایی ناشی از فقدان ارزش و نیز تعصب دینی و بنیادگرایی و تروریسم ناشی از ارزش مازاد و فوران ارزش، همه سویههای مختلفی از نیهیلیسم روزگار ما هستند که نیچه هوشمندانه در قرن نوزدهم بدان تذکار داده بود.
بااحترام
#نیهیلیسم
#گسست
#شریعتی
#نیچه
#مراد_فرهادپور
#یوسف_شیخی