خارجیها
ای وارثان کوفه و نیرنگ و بیم!
ای عهدِ ناعهد عهده دارانِ دغل ردعِ لئیم!
ای اهل و نااهل عاشقانِ گندمِ ری!
ذَرّهی زَر
صُرّه ی سیم
با شمایان شما
هیچ آیا دستتان داد آن
وارثِ شام و شراب و شب
سیم و زَرّ و ری
ای لئیمان!
ای لئیمان!
هان کجا بودید کانک؟
آن صلای آمد
از گلویی خشک و رنجور و فراخ آیین
- <آی کینک با شمایانم شما!
هست آیا از میان تان ناصری من ناصر بی ناصران را؟
هست آیا نیست؟>
ای لئیمان!
ای لئیمان!
هان کجا بودید کانک؟
اندرونِ مشکِ مردانِ خدا را
آفتابی تَفته بود و هیچ
وَز گلوی خشکنایِ کودکانِ تشنه کام خسته روحِ بی بسیچ
این صلای آمد
- <العطش!
العطش!
هان کجاست؟
هان کجاست؟
آبِ آتشناک
آبِ آتشناک
آبِ آتشناک>
باشمایانم شما!
ای لئیمان!
ای لئیمان!
هان بیاشامید!
آبهای ناتمام حوضِ دنیا را
هان بیاشامید!
کین کم است این دوزخین جانِ شما را
ای شمایانی که گفتید آن کریمان را
قلعههای سختِ ایمان را
وارثان صبح و آب و نورِ یزدان را
- <خارجیها!
خارجیها!
خارجیها!>
باد نفرین بر زبان و گوش و چشم و حلق و دل هاتان
با شمایانم شما!
خارجیها!
خارجیها!
خارجیها!
شرح: علامه مجلسی (ره) از بعضی کتب معتبره، از مسلم گچکار روایت کرده است که گفت: ابن زیاد مرا به تعمیر فرمانداری گماشته بود، در این بین که مشغول کار بودم سرو صدا و هیاهو از اطراف کوفه شنیدم. از آن خادمی که با من بود پرسیدم: این ضجه و ناله در کوفه چیست؟ گفت: همین ساعت سر مرد خارجی که بر یزید خروج کرده آورده اند. گفتم: این خارجی کیست؟ گفت: حسین بن علی.
منبع: بحار الانوار، جلد 45، صفحه 114
#شعر
#خارجیها
#ورود_اسرا_به_کوفه
#یوسف_شیخی