قیامت مدینه در غیاب انسان؛ تحلیل گفتمانی رمان «بیروط» نوشتهی ابراهیم اکبری دیزگاه
اشاره
تازه لای کتاب را باز کرده بودم و صفحاتی پیش رفته بودم و بعد از شروع رؤیایی رمان، داشتم اندک اندک در واقعیت تعلیق ایمانیِ یحیی ربانی و روزگار برزخی اش و نثر پاراتاکسیسی و آل احمدی نویسندهی محترم غرق میشدم که خبر اختصاص جایزهی جلال آل احمد به این رمان، دلم را قرص کرد به پایان کار و اینکه احتمالا با اتفاق تازهای مواجه خواهم شد و در دل گفتم چه جایزهی با مسمایی! هرچند از نیمهی کتاب (حدودا از صفحهی ۲۰۰) به بعد احساس کردم نویسنده دچار اطناب و تکرار مُمِل در بخشهای رؤیاپردازانه گشته است، اما آنقدر این اثر نقاط درخشان داشت که همان موقع بر آن شدم تا پس از فراغت از مطالعهی آن، دست به نگارش ببرم. وقتی پیشتر رفتم عزم کردم از مدینه ای بنویسم که در غیاب انسان آرمانی، بدل به بیروط میشود، شهری که با ظهور جریانهای تکفیری از حرکت در مدار طبیعی خویش خارج گشته است و این فرجام تراژیک فقط برای بیروت نیست، بلکه قصهی تمام مدینه های سنتی در عصر مدرنیته است. گویی که مدرنیته قیامتِ سنت است و میخواهد خشونتِ پنهانِ سنت را آشکار نماید. بنویسم که در غیاب انسان آرمانی، میتوان انسان را در مدینه ی صدر خویش (قلب) یافت. دربارهی بیروطی بنویسم که اکبری دیزگاه با روایت شبگردی های یحیی در ذهنم جاودانه ساخت، و از آنجا که این نوع نوشتن نیاز به اندکی فاصله گرفتن برای رسیدن به چشمانداز دلخواه بود، تا امروز به تأخیر افتاد.
تعلیق های چند لایه ی «بیروط»
رمان بیروط قصهی تعلیق است؛ تعلیق هایی چندلایه؛ تعلیق شخصیتها و تعلیق خواننده. تعلیق شخصیتها در سه تعلیق ایمانی (یحیی به ایمان میرسد یا نه) و تعلیق عاشقانه (میان زری خانم؛ همسر یحیی و عاطفه؛ معشوقهی یحیی) و تعلیق ملّی (یحیی به آلمان مهاجرت میکند یا نه) یحیی ربانی، و تعلیق تیم مستندسازی دربارهی شخصیت و سرنوشت امام موسی صدر خلاصه میشود. تعلیق ما به عنوان خواننده مربوط میشود به سرنوشت امام موسی صدر و یحیی و تیم مستندساز در بیروتی که دیگر بیروت نیست و همچنین تعلیق ما میان رؤیا و واقعیت که سابقهی بیماری روانی شخصیت با وجود نخبگانی بودنش در عمق بخشیدن به این تعلیق مؤثر بود. بنابراین ما در بیروط دو خط داستانی متوازی را میبینیم که قصهی تعلیق را پیش میبرند.
اکبری دیزگاه هوشمندانه همچون آلخاندرو گونزالس ایناریتو؛ فیلمساز صاحب نام مکزیکی در فیلم «بیوتیفول» (Biutiful) که با دیکتهی اشتباه واژهی «زیبا» در زبان انگلیسی، دلالتی نشانه شناختی به اشتباهات اوکسبال - شخصیت اصلی فیلم - در زندگیاش دارد، با دیکتهی اشتباه "بیروط" فراتر از کار خلاقانهی ایناریتو، بیروت متفاوت پس از امام موسی صدر را روایت میکند. استفاده از این تکنیک هوشمندانه علاوه بر ایجاد تعلیقی اولیه نسبت به تعلیق های پیش گفته، نشانهای است از مدینه اندیشی و قیامت اندیشی به عنوان دو مؤلفهی مضمونی مهم در آثار اکبری دیزگاه که به جای فلسفه یا الهیات سر از رمان درآوردهاند. مغز کلام و اندیشهی اکبری دیزگاه در همین عنوان بیروط نهفته است. ظاهرا ایشان بر این باور است که در غیاب قرائت انسانی و شمول گرایی صدر، قیامت مدینه برپاگشته است و مدینه عرصهی جولان نظام سنت قدمایی برای بقا در قالب سازوکار طرد و تکفیر سنت مدرن گشته است.
جدال سنت قدمایی و سنت مدرن یا سنت پسران و سنت پدران
جدال پدر (عالم ربانی) و پسر (یحیی) دلالتی است بر جدال قدیم و جدید. جدالی که از پدیداری مشروطه تا کنون، ابتدا دغدغهی خاص طبقهی منورالفکران از فرنگ برگشته و شاید بیماری محبوب آنها بود و امروزه به مدد پیشرفتهای چشمگیر فناوری ارتباطات حتی تا عمق دورترین و صعب العبورترین مناطق روستانشین نیز رسوخ کرده است که نمونهی آن را میتوان در قتلهای خانوادگی فجیع در سالهای اخیر دید. در اساطیر یونانی - از جمله تراژدی ادیپ شهریار- پدر کشی باب است و در اساطیر ایرانی – از جمله تراژدی رستم و سهراب - پسرکشی. بخشی از رؤیاهای یحیی مربوط به اسطورهی یونانی پدرکشی است که ارجاعی است به قصهی قرآنی ابراهیم و نشانی از یونان زدگی فلسفهی دینی ماست.
به نظر میرسد رمان بیروط از منظر تماتیک در هوای گفتمان "انکشاف سنت" تنفس میکند که همان پروژهی انسانی سازی دین یا روشنفکری دینی است، اما آیا این هوا هنوز هم بوی تازگی میدهد؟ واقعیت این است که بیروط اکبری دیزگاه متعلق به جامعهی پیشا دی ۹۶ است و این البته به خودی خود ایرادی نیست، مشکل آنجاست که جامعهی ایرانی اکنون در بزنگاهی تاریخی به سر میبرد و محمل تغییرات اجتماعی بزرگی نسبت به جامعهی انعکاس یافته در بیروط گشته است.
مشکل عصریّت گفتمانی بیروط در میانه ی بحران بیاعتباری سنت اسلامی- ایرانی
یحیی در پی فرار از مدرسهی سنت اسلامی- ایرانی (قم/ حوزه و دانشگاه ادیان و مذاهب) به دانشگاه تجدد (آلمان) است، و در این میان میخواهد پروژهی تیم مستندساز ایرانی برای امام موسی صدر (بیروت) را سکوی پرتاب خود به دنیای غرب سازد. شبگردی های یحیی؛ یعنی آنجا که یحیی تنها و دور از چشم پدر روحانی اش، در کافهها و بارهای بیروت پرسه میزند، پر است از نشانههای تمایل به خروج از سنت اسلامی و آنجا که در گفت و گو با اهالی بیروت خود را ترک یا عرب جا میزند و هویت ایرانیاش را پنهان میسازد، نشانگر مشکل یحیی با هویت ایرانی است.
یحیی با سه قرائت متفاوت در سنت دینی رو به روست: قرائتی دگماتیک و انحصارگرایانه که پدرش عالم ربانی و پدرخانمش استاد فلسفیان آن را نمایندگی میکنند و قرائت عرفانی و مونیستیِ پیرمرد کفاش که وحدت وجود را در این جمله خلاصه میکند: «همه چیز به همه چیز ربط دارد» و او را در اوایل طلبگی به دغدغهی ابراهیمی دیدار با خدا سوق میدهد، اما این دغدغه در قم به ناامیدی از کلیت سنت دینی میانجامد و این دیدار به تأخیر میافتد تا در ایستگاه بین راهی بیروت برای فرار به آلمان، در تجلی انسانی خداوند و قرائت شمول گرایانه ی صدر از دین رخ میدهد و همین بزنگاهی میشود برای تحول شخصیت اصلی و زنده شدن دوبارهی یحیی.
حوادث رمان بیروط که به شیوهی خاطره نگاری روایت میشود، مربوط به بازهی زمانی خرداد تا تیر ۱۳۹۲ است. نقدی که میتوان به رمان بیروط وارد ساخت، دقیقا در همین گفتمان مبنایی آن؛ یعنی "انکشاف سنت" است. هر چند معتقدم به دلیل روایت بازاندیشانه ی نویسندهی محترم حتی مخاطبانی که تعلقات دینی نداشته باشند با این کتاب ارتباط خواهند گرفت، و نیز میپذیرم که طیفی از جامعهی ایرانی هنوز در ملک گفتمان بیروط خانه بنا کردهاند و بدان تعلق خاطر دارند، اما آیا در شرایط اجتماعی ایران معاصر که به نظر میرسد حداقل بر اساس آمارها و تحقیقات میدانی منتشر شده دربارهی پیمایش وضعیت دینداری و ارزشها و نگرشهای ایرانیان در عصر پسا دی ۹۶، با یک تغییر دورانی یا عصری جدید یا دگرگشتی تمدنی در وضعیت عقیدتی- سیاسی مواجه هستیم و سنت در معانی هفتگانه ی آن (سنت دینی در دو شکل درون دینی و برون دینی، سنت سیاسی، سنت ادبی و هنری، سنت نظری، سنت اجتماعی، سنت در معنای ترکیبی از اندیشه و الگوی عمل، و سنت در معنای فراجامعه شناختی) دچار بحران رو به تزاید بیاعتباری گشته است، آیا هنوز میتوان از خورجین سنت خرج کرد و آیا اصلا محملی برای "انکشاف سنت" و پروژهی امام موسی صدر برای انسانی ساختن دین وجود دارد؟ وقتی از بیاعتبار شدن سنت اسلامی- ایرانی سخن به میان میآید، مراد نگارنده با وامگیری از بحث جان بی. تامسون سنت در معنای فراجامعه شناسانه ی آن است که شامل وجوه هرمنوتیک (بعد معرفت شناختی و نوع نگاه مسلط به عالم و آدم)، هویت مندی (اعم از هویت جمعی و فردی)، مشروعیت سیاسی (چرایی و موضوعیت اطاعت) و هنجارین (شیوهی زندگی) میشود. به نظر میرسد قرائت شمول گرایانه ی صدر هرچند نقطهی قوت بیروط در زمان داستان به شمار میرود، اما همزمانی انتشار آن با دگردیسی تمدنی سپهر اجتماعی ایرانی، بیروط را در همان تولد نا به هنگامش با مشکل عصریّت گفتمانی رو به رو ساخته است.
روایت پارادوکسیکال بیروط در بستر گفتمانِ انکشاف سنت
شخصیت صالح؛ مسئول تیم مستندساز، روایتی اسطورهای از شخصیت امام موسی صدر ارائه میکند و هرچند یحیی و صالح چالشهایی باهم دارند، و اوایل رمان، صالح در شمایل نمایندهی حاکمیت دینی و قرائت رسمی از دین ظاهر میشود، اما اتفاقا در ماجرای ربایش یحیی توسط سمیر و گروهش و آزادیاش با مداخلهی ماورای طبیعیِ امام موسی صدر در رؤیای یحیی و شهودات عرفانی اش بعد از آزادی، به تدریج یحیی ذیل روایت صالح از صدر قرار میگیرد و صالح در موقعیت یک حامی و صدر در جایگاه یک راهبر و منجی برای یحیی ظاهر میشوند.
وجه پارادوکسیکال روایت بیروط آنجا آشکار میشود که از طرفی از پروژهی امام موسی صدر تحت عنوان "ادیان در خدمت انسان" میگوید که صالح و بعدها یحیی مجذوب آن میشوند و از طرفی صاحب آن پروژه را با تأویلی عرفانی در شهودات یحیی به مقام پیامبران اولوالعزم چون موسی و عیسی و حتی فراانسانی و در موقعیت عصای موسی و شه مار و اژدهای الهی بالا میبرد که سایر مارها را میبلعد و این دقیقا همان چیزی است که میتوان تحت عنوان "انکشاف سنت" گنجاند.
پارادوکس انسان/ فرشته و زمینی/آسمانی در مورد امام موسی صدر، روی دیگری هم دارد و آن اینکه یکی از وجوه متمایز بیروط، در همین روایت تأویلی پر ارجاع به سنت دینی (قرآن و روایات) است که برخلاف گفتمان برآمده از آن، امری به غایت بیسابقه در رمان ایرانی به نظر میرسد.
نویسندهی محترم به نیکی توانسته است زیست دوپاره و برزخی انسان معاصر پا در هوای ایرانی را نشان دهد که پایی در سنت قدمایی اسلامی- ایرانی دارد و پایی در سنت مدرن، این وضعیت برزخی اگر ادامه یابد بیم واژگونی و وارونگی میرود، لذا در جستجوی راهی برای رهایی، چاره را در کتمان گذشته و فرار به دامن سنت مدرن میبیند، اما در ایستگاه بین راهی بیروت که قرار است دوهزار دلار لازم برای سفر را نصیبش سازد و در پرسه زنی های بیهدف شبانه اش به تدریج با نیرویی مرموز و ماورای طبیعی آشنا میشویم که گویی او را همچون سرنوشتی محتوم و تقدیری فراگیر در گذشتن از مرزهای مذهب ناموفق میدارد. یحیی به تدریج چه در مواجههی رو در رو، چه در پشت دوربین مستندش با شخصیت متفاوت امام موسی صدر آشنا میشود که به عنوان عالمی شیعی با قرائتی انسانی از دین چقدر توانسته است میان اهل سنت و حتی مسیحیان محبوب باشد و جای خالی او و گفتمان انسانیاش نه تنها در لبنان پسا صدری جنگ زده و در غلطیده به وادی تکفیر و فرقهگرایی و گرفتار در دامن قرائت انحصارگرایانه از دین، بلکه در ایران معاصر ما نیز دیده میشود. هرچند در ایران سدهی پانزدهم خورشیدی حتی با طلوع دوبارهی خورشید شمول گرای صدر، به معجزهی عصای روایتِ انسانی او نیز چندان امیدی نمیرود، لذا بهتر است در کنار روایت اسطورهای بیروط از صدر، رؤیای پایانی یحیی را باور کنیم که بالاخره روی دو پای خود فرود میآید و از تعلیق گفتمانی خارج میشود.