ما و دشواره ی ایران؛ تحلیلی انتقادی درباره ی روایت پدیدارشناسانه ی دکتر عبدالکریمی از نسبت ما و جهان سلطه
اشاره
اخیرا نشستهایی تلگرامی در کانال دکتر بیژن عبدالکریمی برگزار شده است با عنوان«ما و جهان سلطه». به نظر میرسد پرسشهای مطرح شده در این نشستها را میتوان در سه پرسش بنیادین خلاصه نمود:
- آیا مناسبات جهانی هابزی- ماکیاولیستی هست یا نه؟ (عینیت جهان معاصر و ذهنیت شبه روشنفکرانهی ما)
- آیا ما میتوانیم درکی از جهان معاصر داشته باشیم بدون آن که درکی از مناسبات هابزی نظام سلطه جهانی داشته باشیم؟ آیا مواجهه روشنفکران ما با مسائل ایران احساسی و عاطفی است یا عقلانی؟ اساسا آیا جامعه روشنفکری ما مسئله مند است؟ (نقد روش شناختی قدرت فاهمه و نظام دانایی شبه روشنفکران ایرانی از جهان معاصر)
- آیا با وجود مواجهه احساسی و عاطفی جامعه روشنفکری ما نسبت به مسائل ایران و غفلت از نظام سلطه میتوان آنها را روشنفکر نامید؟ (مسئولیت روشنفکر ایرانی در جهان هابزی- ماکیاولیستی و بیماری شبه روشنفکری).
ظاهرا مراد دکتر عبدالکریمی از نظام سلطه، نظامی است که بر روابط بین الملل به هژمونی و سرکردگی آمریکا حاکم است. به اذعان ایشان پیشترها کشورهای دیگری چون اسپانیا، پرتقال، هلند، انگلستان صاحب این موقعیت هژمونیک بودند، اما چیزی که از نظرگاه ایشان همواره در مناسبات جهانی عنصر ثابتی بوده است؛ این واقعیت عینی است که ما در جهانی هابزی- ماکیاولی زندگی میکنیم؛ جهانی که انسان گرگ انسان به شمار میآید.
عبدالکریمی روشنفکری دانشگاهی است که حضوری مداوم در فضای عمومی رسانهای جامعه نیز ایران دارد و میکوشد دغدغهمندانه مسائل ایران را از منظری متفاوت و بر خلاف جریان رسانهای حاکم بر فضای مجازی بکاود. ایشان در این نشستهای تلگرامی کوشید تا توجه مخاطبان خود (به ویژه جامعه روشنفکران یا به تعبیر ایشان شبه روشنفکران ایرانی) را به پرسشهای اساسی پیش گفته جلب نماید و از مخاطبان خواست تا اگر حقی در این سخنان میبینند بیان کنند و این یادداشت پاسخی است به دعوت و فراخوان نظری ایشان تا شاید زمینهای برای گفت و شنود دربارهی دشوارهی ایران فراهم آید.
روایتی نابهنگام و پدیدارشناسانه از دشوارهی ایران و تضاد سوبژگی شبه روشنفکری ایرانی
راقم این سطور روایتهای ابژکتیو[1] و پدیدارشناسانه[2] - در صورت پایبندی کامل به متد علمی-، را برای مخاطب امروز، مفید و سودمند میبیند. مواجههی دکتر عبدالکریمی با دشوارهی ایران مواجههای انتقادی و فارغ از انگارههای اسطورهای، ماورای طبیعی و غلوآمیز به کاراکترهای سیاسی، اجتماعی و دینی اثرگذار بر روند تحولات و با تأسی از روش پدیدارشناسانه و به منظور فرارفتن از کیفیات ذهنی به سوی کشف پدیدهها - آنچنان که هستند، و نه آنچنان که مینمایند -، هرگونه باورهای پیشینی را اعم از موافق و مخالف، به قول ادموند هوسِرل[3] (1859-1938) - بنیانگذار پدیدارشناسی[4]- داخل پرانتز قرار داده و موقتا به حالت اپوخه یا تعلیق[5]در میآورد. این نوع نگاه که در بستری طبیعی به بازخوانی تاریخ تحولات فکری و مسائل ملّی و جهانی میپردازد، برای انواع باورمندانی که در پی بیانی عینی و فاقد ارزشداوری[6] (قضاوت بر اساس نظرات شخصی و نه واقعیتهای موجود) از رویدادهای تاریخی و شخصیتهای مؤثر هستند نیز قابل استفاده بوده و در عصر ما از سوی مخاطبین بیتعصبی که دغدغهی آنها دویدن در پی آواز حقیقت است، بسیار مورد استقبال واقع میشود.
به زعم راقم این سطور روایت پدیدارشناسانهی دکتر عبدالکریمی از دشوارهی ایران حول تضاد سوبژگی شبه روشنفکری ایرانی میچرخد؛ تضاد میان فاعلیتی که برای خود قائل است با انفعالش در قبال عینیت نظام سلطهی جهانی. روایت ایشان روایتی نابهنگام با ذهنیت جامعهی روشنفکری ایرانی و بهنگام با ذهنیت حاکمیت و نیروهای انقلاب است، اما هم این نابهمگامی و هم آن بهنگامی در یک ویژگی مشترک هستند و آن سوبژکتیویسم و ذهنیت گرایی افراطی در اندیشهی معاصر ایرانی و غفلت از عینیت جهان هابزی- ماکیاولیستی ماست.
گفتمان امروز عبدالکریمی دربارهی مسائل ایران از جهت توجه به مسئلهی هویت و نسبت مای ایرانی یا شرقی با دیگری غربی یا نظم مسلط، مشابه گفتمان ایدئولوژیک جامعهی چپ زدهی روشنفکری دهه چهل و پنجاه ایران است که دال مرکزی آن، بازگشت به خویشتن و نقد نظام سلطه جهانی بود، همچنین با گفتمان رسمی حاکمیت اسلامگرا در نفی نظام سلطه و حمایت از نیروهای انقلاب اسلامی، به عنوان یگانه نیروهای نفی در جهان سلطه همصداست، اما گفتمان عبدالکریمی به همان میزان که ایدئولوژیک (به معنای مثبت آن یعنی اندیشه متعهدانهی اجتماعی) جلوه میکند، در بُعد فلسفی (انسانشناسی، معرفت شناسی و هستی شناسی) هم نسبت به جریان روشنفکری و هم نسبت به جریان انقلابی، به طور توأمان انتقادی نیز هست. البته نوع نقد فلسفی ایشان در مباحث «ما و جهان سلطه» بیشتر نقدی معرفت شناختی است.
دکتر عبدالکریمی با توجه دادن به ابژهی ایران، نشان داده است شهروند مطیعی برای جهان مک لوهانی و ایدهی دهکدهی جهانی برآمده از آسیمیلاسیون حاکم بر جهان نیست و میخواهد یک تنه در مقابل سیل بنیان برافکن یکسان سازی فرهنگی یا به عبارتی دیگر غربی سازی جهان بایستد و صدای فرهنگ محکوم بیصدا باشد. غافل از اینکه این محکومان سالهاست آرزوهای جهان سومی را کنار گذاشتهاند و با تغییر چشمانداز هویت اندیشانه به چشم اندازی جهانی، دست از ملیت و دین و سنت و فرهنگ و هر آنچه خودی میپنداریم کشیدهاند و مشکلی با دیگری غربی ندارند، که حتی فراتر از آن بدین محکومیت و استحالهی فرهنگی و دیگر شدگی مفتخراند. تغییرات فرهنگی و اجتماعی سالهای اخیر از جمله عکس شدن نسبت سی به هفتاد درصدد جمعیت روستایی و شهری اوایل انقلاب، تحولات تکنولوژیهای ارتباطی و تولد انسان مدیازدهی کنونی، هر سه جریان اسلامگرا، ملیگرا و غربگرا در ایران را دچار تحولات بنیادین نموده و نسلی آسیمیله و بیهویت پدید آورده است که نه تنها بریده از از ریشهها و سنتهای هزاران سالهی سنت قدمایی اسلامی و ایرانی است، بلکه حتی نمیتوان آنها را ناظر بر مؤلفههای سنت مدرن، غربی قلمداد نمود.
به نظر میرسد در میانهی دو قطبی حاکم بر فضای اجتماعی ما و بحران بیاعتباری سنت اسلامی- ایرانی، سخنان نقادانهی دکتر عبدالکریمی نسبت به جریان روشنفکری، کوششهای کنشگری مرزی در جستوجوی عقلانیّت گمشده و احیای آن و دعوتی است به فراتر رفتن از سوبژکتیویسم موجود، برای دیدن واقعیتهایی است که دمیدن بر شعلهی اختلافات مانع از دیدن آنها شده است، و آن واقعیت لویاتانی و اهریمنی نظام سلطهی حاکم است.
از واقعیت تا توهم توسعه؛ توسعه نیافتگی شبه مدرن ما و توسعهیافتگی مینیاتوری کشورهای عربی منطقه
از نظر دکتر عبدالکریمی وضعیت اجتماعی ما وضعیتی شبه مدرن است که نه سنتی است، نه مدرن و مشکل را در توسعه نیافتگی ایران میبینند، اما توسعهای که ذیل برنامههای دیکته شدهی نظام سلطهی جهانی تعریف نشده نباشد. همچنان که ایشان به نیکی تذکار دادند اصطلاح توسعه مشترکی لفظی است و مخالفت برخی از سخنگویان جریان حاکم انقلابی با توسعه را به معنای مخالفت با اصل توسعه ندانسته، بلکه مخالفت با برنامههای توسعه دیکته شده از سوی سازمان تجارت جهانی و بانک جهانی میداند و معتقد است توسعه را نباید تقلیلگرایانه فقط به ارادهی رهبران کشورها گره زد. از نظر این استاد فلسفه، مردم عادی قربانیان شرایط اجتماعی هستند، لذا نزاع عبدالکریمی با روشنفکرانی است که در پی اعمال فاعلیت و سوبژگی خود و مبارزه برای توسعه ایران هستند. از نظر وی توسعه کشورهای عربی منطقه توسعهای کاغذی و مینیاتوری است و سقوط سریع کویت در مقابل صدام و ایستادگی هشت سالهی ایران مقابل نه صدام که جهان سلطه را شاهدی بر توسعهی ناپایدار کشورهای عرب همپیمان نظام سلطه تعبیر میکند.
استقلال و قدرت دفاعی، شرط لازم توسعه یافتگی
این استاد فلسفه استقلال نسبی ایران را نیز مزیت دیگر گفتمان انقلاب بر میشمارد و معتقد است حکومت پهلوی پایگاه اجتماعی نداشت، لذا با از دست دادن حمایت نظام سلطه، دو ماه بیشتر نتوانست سر پا بماند؛ وضعیتی ناپایدار که کمابیش مشابه مدل توسعهی کشورهای عربی منطقه است که با وابستگی به نظام سلطه سرنوشت خود را رقم میزنند. احتمالا قید «نسبی» در گفتار دکتر عبدالکریمی اشاره دارد به سیاست چرخش به شرق در دوران اخیر حیات حاکمیت است که در تضاد با شعارهای انقلابی «نه شرقی، نه غربی» روزهای نخست برآمدن اسلامگرایی و گفتمان ضدامپریالیستی در سپهر سیاسی ایران است.
عبدالکریمی معتقد است ما نمیتوانیم مسائل ایران را مستقل از مسائل جهان ببینیم. او وجه امتیاز گفتمان انقلاب را در درک این واقعیت میداند که برای دفاع از کشور باید دارای قدرت نظامی باشیم، چرا که شرط توسعه یافتگی دارا بودن قدرت دفاعی است.
دکتر عبدالکریمی تأکید دارند انتقادات وارده به گفتمان انقلاب نباید به معنای در نظر نداشتن قدرت دفاعی کشور برای حرکت در مسیر توسعه باشد و ما نیازمند برخورد عقلانی با مسائل ایران هستیم. به بیان دیگر در یک جهان هابزی که انسان گرگ انسان است و به هیچ کشوری نمیتوان اعتماد کرد. گفتمان انقلاب در عرصه بین المللی به تعبیر ایشان یک شاهکار خلق کرده است، چرا که یک کشور ضعیف و منفعل خاورمیانهای توانسته است در وضعیتی که آمریکایی ها شانزده پایگاه نظامی در اطراف ایران ساختهاند، به یک بازیگر فعال در عرصهی بین المللی تبدیل شود.
غفلت از عینیت نظام سلطه؛ پاشنهی آشیل جریان روشنفکری ایران
دکتر عبدالکریمی نقد خود را در گفتار «ما و جهان سلطه» بیشتر متوجه جریان روشنفکری میداند و بارها تأکید میکند که بسیاری از کنشگران سیاسی و اجتماعی و روشنفکران ما در جای درست تاریخ قرار نگرفتهاند و نسبت خود را با نظام سلطه به درستی تعریف نکردهاند. ایشان با مرثیه خوانی در رثای گفتمان انتقادی نظام سلطه که روزگاری گفتمان غالب فضاهای روشنفکری در دهه چهل و پنجاه ایران بوده است، حذف این گفتمان از فضای فکری جامعهی معاصر ایرانی را به مثابه غیرتاریخی شدن ذهنیت روشنفکران ایرانی دانسته و نسبت به خطر عدم توجه به واقعیت نظام سلطه به عنوان پاشنهی آشیل جریان روشنفکری ایران هشدار میدهد.
از منظر دکتر عبدالکریمی مسئله جامعهی روشنفکری ما بی مسئله بودن است، به این معنا که روشنفکران دلایل مشکلات سیاسی را در اراده سیاسی حاکمان جستجو میکنند و فکر میکنند با تغییر حاکمان اوضاع بهتر میشود. در حالیکه دکتر عبدالکریمی معتقد است به جای تغییر حاکمان، پرسش بنیادین باید این باشد که ما چه نوع بستر اجتماعی داریم که فسادزا است و با تغییر حاکمان اوضاع تغییر نمیکند. ایشان یکی از مهمترین مسائل کشور ما را جهان سلطه میدانند و معتقدند کار روشنفکری در مورد مسائل جهان امروز بدون در نظر گرفتن وضعیت هابزی- ماکیاولیستی جهان، درواقع پوپولیسم است و شبه روشنفکری و عوامانه اندیشیدن.
مسئلهی عاطفی اندیشیدن جریان روشنفکری و ضرورت نگاه عقلانی به ابژهی ایران
دکتر عبدالکریمی میکوشد اثبات کند که جامعه ما یک جامعه احساسی و عاطفی است و نقد جریان روشنفکری از سوی ایشان به جهت احترام به آنها و نیروهای حامل عقلگرایی است. حکومت خود معلول وضعیت توسعه نایافتگی ماست نه علت آن و حتی اگر آن را عامل توسعه نایافتگی بدانیم معلول آن نیز هست. ساختارهای بنیادین اجتماعی ما توسعه نایافته است. روشنفکران به جای ایجاد کینه ورزی در فکر و احساس جامعه میتوانستند در جهت ایجاد یک اجماع نخبگانی حرکت کنند. روشنفکران ما کار راحت را برگزیدهاند و آن گرفتن انگشت اتهام به سمت حاکمیت است. وی ضمن تذکار به اهمیت خودانتقادی، شکوه میکنند که هیچگاه روشنفکران ما احساس نکرده اند نیازمند خودانتقادی هستند و لازم است روش تحلیل خود را تغییر دهند و از مواجهه منطقی و عقلانی با مسائل نگریزند. ایشان صرف زندان رفتن و اخراج و تحمل شکنجه و اعدام را دلیل حقانیت هیچ اندیشهای نمیدانند و میپرسند که «آیا شجاعت اخلاقی و زندان ها و شکنجههای مهدی رضایی و خسرو گلسرخی توانست مشکلات ما را حل کند؟» و تأکید میکنند که بخشی از حاکمان ما همان زندان رفتههای سابق هستند. لذا نباید غیراخلاقی بودن زندان و شکنجه و اعدام مخالفان را به معنای حقانیت دیدگاه های اجتماعی و تاریخی آنها دانست.
تمثیل مرد حمال و کوزههای شکستهی حیات اجتماعی ما
از نظر عبدالکریمی جابه جایی قدرت سیاسی نه فقط راه حل ما نیست، بلکه برای کشور ما سم است و در آیندهی بدون قدرت سیاسی احتمال آنارشیسم میرود. ما سرآغاز تاریخ مدرن ایران، سه انقلاب بزرگ را تجربه کردهایم؛ انقلاب مشروطه، نهضت ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی.
دکتر عبدالکریمی با اشاره به تمثیلی ترکی، معتقدند حکایت جامعهی ما همانند حکایت آن کیسهی کوزههای سفالی است که حمال یا بارکشی آنها را بر دوش میکشد و مأمور با چوب ضربهای بر آن کیسه مینوازد و میپرسد: «در این کیسهها چیست؟» و حمال پاسخ میدهد: «اگر یک بار دیگر بزنی هیچ!». با انقلاب ایران به اندازهی کافی خوردشدگی حیات اجتماعی به وجود آمد و اگر با یک فروپاشی دیگری کوزههای حیات اجتماعی ما ضربه بخورد از این کشور چیزی باقی نخواهد ماند.
روایت پدیدارشناسانهی دکتر عبدالکریمی از نسبت ما و جهان سلطه و پاسخ پرسشهای مقدّر در آن
به نظر میرسد حل دشوارهی ایران بدون توجه به ایدهی ناظر جهان هابزی- ماکیاولیستی ما که در ماجرای جنگ غزه امروز بیش از هر زمانی آشکار گشته است ممکن نیست. لذا عنوان دیگر گفتار «ما و جهان سلطه» را میتوان «ما و دشوارهی ایران» نام نهاد، چرا که روی دیگر سکهی ما و جهان سلطه، رها گشتن از سوبژکتیویسم موجود و یافتن راهی برای مواجههی عینی با مسئلهی ایران به مثابه یک ابژه است. تلاش شجاعانهی دکتر عبدالکریمی در غبارزدایی از دشوارهی ایران با توجه دادن به واقعیت جهان سلطه ستودنی است، با اینحال مسئله اینجاست که خیلی پیشتر از گفتمان عبدالکریمیها و جریان منتقد نظام سلطه توسط رسانههای رسمی حاکمیت مصادره گشته است و متأثر از کارنامهی حاکمیت بوده و مستقل از آن مورد قضاوت قرار نمیگیرد، لذا بخش قابل توجهی از ایرانیان در وضعیت شبه مدرن فعلی دچار انسداد فکری شدهاند و حساسیت خود را نسبت به دیگری هویتی و نظام سلطه از دست دادهاند. به نظر میرسد امکان اندیشیدن به دشوارهی ایران به مثابه یک ابژه در شرایط امتناع اندیشه به طور عام و انحطاط اندیشهی فلسفی به طور خاص خود به دشوارهای دیگر برای جامعهی ایرانی بدل گشته است.
از نظر راقم این سطور در روایت پدیدارشناسانهی دکتر عبدالکریمی از نسبت ما و جهان سلطه پاسخ به سه پرسش مقدّر نهفته است که نگارنده در مرئی سازی پرسشها و پاسخهای آن خواهد کوشید:
پرسش مقدّر اول؛ این پرسش ریشه در نوعی نگاه رواقیانه به امر سیاسی و روابط بین الملل کدارد و میپرسد که چرا -به قول دکتر عبدالکریمی- واقعیت هابزی- ماکیاولیستی حاکم بر روابط بین الملل را نمیپذیریم و دست از ستیز با خویشتن و جهان بر نمیداریم تا بهرهای از خوشبختی و آسایش برده باشیم؟ حکمت رواقی به ما میآموزد وقتی نمیتوانی شرایط را تغییر دهی و تواناییهای تو محدود است، به خاطر آنچه اساسا از محدودهی امکان تو خارج است و بخشی از طبیعت عالم است خود را رنج مده و دست از ستیز با طبیعت و تلاش نافرجام بدار و به جای مبارزه با تقدیر محتوم خویش، طبیعت جهان را آن گونه که هست بپذیر.
پاسخ مقدّر: در پاسخ بدین پرسش مقدّر احتمالا دکتر عبدالکریمی خواهند گفت اگر واقعیت جهان ما هابزی است، تغییر چشم انداز ما تغییری در واقعیت و طبیعت شرورانهی جهان هیولایی و لویاتانی نخواهد داد و این حکمت رواقیانه هرچند در حل مسائل روانشناختی و فردی مؤثر است و امروزه نیز به کار میرود، اما ماهیتی جز خودفریبی ندارد و باز در خدمت فربه سازی سوبژکتیویسم موجود بوده و فرجامی جز فروپاشی ایران و هرج و مرج و دخالت خارجی در پی نخواهد داشت و این فروپاشی ایران دقیقا زمانی خواهد افتاد که ما از خلسهی نارسیسی و رواقیانهی خود لذت میبریم.
پرسش مقدّر دوم؛ پرسش بعدی را میتوان اپیکورانه نامید، و آن اینکه تمثیل دکتر عبدالکریمی در حکایت کوزههای شکسته نمیتواند دلیلی بر حقانیت آن بارکش باشد، چرا که از نگاه فلسفهی اپیکوری، این تمثیل یا حکایت، تحلیلی کامل از تواناییها و ناتواناییهای ما ارائه نمیدهد و لذا ریشه در ابهامی معرفتشناختی دارد. اولا آن بارکش میتوانست کوزههای سفالین را با ظروفی محکم و غیرشکستنی تعویض کند، در ثانی آنچه شکستنی است، روزی خواهد شکست، پس افسوس خوردن برای آنچه طبیعتش شکستن است بیمعنی خواهد بود. به دیگر سخن پرسش اینجاست که چرا عناصر حیات اجتماعی ایرانیان تا این اندازه شکننده و سست و بی اعتبار گشتهاند؟ شاید سرمایههای تاریخی و گفتمان سنت قدمایی ما اگر در زمان خود نیز درست بوده باشند، اکنون در سدهی پانزدهم خورشیدی نیازمند بازسازی گفتمانی یا حتی تجدیدنظر بنیانی باشند.
پاسخ مقدّر: احتمالا پاسخ دکتر عبدالکریمی به این نگاه اپیکورانه به امر پیچیدهی سیاست و حوزهی روابط بین الملل، این خواهد بود که سخن بر سر جدال سنت قدمایی و سنت مدرن نیست، سخن بر سر ویرانی همهی ساختارهای پیشین در شرایط احساسی انقلابی و حوالت دادن به توهم ساختن بنیانهای حیات جامعه از صفر است. تمثیل کوزههای شکسته تلاشی بود برای بیان درک شرایط دشوار ایران و عدم ظرفیت جامعهی شکنندهی ایران برای یک انقلاب دیگر و فروپاشی ساختارها. بدین معنا پیچیدگیهای امر سیاست و وضعیت دشوار ایران را نمیتوان به تغییر عناصر حیات اجتماعی در یک جا به جایی سادهی اشیاء فروکاست. تغییرات اجتماعی در واقعیت، معمولا بسیار بطئی و کند اتفاق میافتند و گاه دههها بلکه سدهها طول میکشد، اما اثراتی دیرپا دارند، لذا آن حکت اپیکوری در جستوجوی شادی که به قول یوال نوح هراری در کتاب «انسان خداگونه» تنها فلسفهی مهم در آیندهی طبقهی بیخاصیت پدید آمده با ورود رباطها و هوش مصنوعی به زندگی انسان آینده خواهد بود، شاید معضل طبقهی مرفه و ثروتمند ایران 250 سال آینده باشد، اما مشکلی از تودههای محروم و ستمدیدهی ایران حل نخواهد کرد و اساسا با دست کشیدن از دستاوردهای هر چند محدود گفتمان انقلاب در حوزهی نظامی و استقلال نسبی، فردایی در پس آن برای ایران گرفتار آمده در چنگ نظام سلطه و مهرههای وابستهی آن متصور نمیتوان بود.
پرسش مقدّر سوم؛ این پرسش ریشه در حکمتی نیچهای دارد که در کتاب «فراسوی نیک و بد» آمده است. نیچه میگوید: «آنکه با هیولا دست و پنجه نرم میکند باید بپاید که خود در این میانه هیولا نشود. اگر دیری در مغاکی (گودال) چشم بدوزی، آن مغاک نیز در تو چشم میدوزد» (نیچه، 1362، ص97).
اگر با دکتر عبدالکریمی در اصل استکبارستیزی گفتمان انقلاب و حاکمیت برآمده از آن همرأی باشیم، اما بر اساس حکمت پیش گفته از نیچه، باید این زنهار را داد که شیوهی استکبارستیزی و نفی نظام سلطه از اصل آن مهمتر است. به دیگر سخن مبارزه با استکبار از طریق رقابت فناورانه موجب خواهد شد، به تدریج و اندک اندک خلق و خوی همان نظام سلطهای را بپذیریم که هدف ما نفی آن بود. وقتی با هیولا یا لویاتان هابزی میجنگیم باید مراقب بود که از آن اثر نپذیرفت و خلقیات شرورانهی او در ما اثر نکند. در پیشفرض این پرسش مقدّر دکتر عبدالکریمی در تمجید از نیروهای نفی و اسکتبارستیزی گفتمان انقلاب و فهم ناسازهی نفی و اثبات نظام سلطه در جهان روابط بین الملل از نگاه اخلاقی به سیاست که خاستگاه گفتمان جریان انقلابی است، غفلت ورزیده است.
پاسخ مقدّر: به نظر میرسد دکتر عبدالکریمی در پاسخ به این پرسش مقدّر ضمن همنوا بودن با توصیف نیچهای عالم و نقد اخلاقی او به نهیلیزم فراگیر نهفته در سنت متافیزیکی غرب، خواهند گفت؛ مسئلهی نسبت ما و جهان سلطه را خارج از حیطهی ارزشگذاریهای اخلاقی یا انگارههای اگزیستانسیالیستی میبینند و اساسا سخن بر سر دست شستن از نگاه ایدئالیستی توأمان جریان شبه روشنفکران ایرانی و جریان انقلابی و بخشی از حاکمیت و دعوت آنها به نگاهی رئالیستی و واقع بینانه به امر سیاست و پیچیدگیهای روابط بین الملل است. پایهی این نگاه در توجه دادن جریان روشنفکری ایران به اهمیت عنصر اقتدار نظامی و دستاوردهای نیروهای نفی در قبال نظام سلطه و منطق لویاتانیزم حاکم بر آن و هشدار دادن به نیروهای انقلاب برای اولویت توسعه و رفاه برای ایران و ایجاد گشایش سیاسی و اجماع نخبگانی و احیا و تقویت مشارکت مردم و افکار عمومی در حاکمیت.
سخن پایانی
انگیزهی نگارنده از نوشتن این متن این بود که مباحث دکتر عبدالکریمی در گفتار «ما و جهان سلطه» را از سر دردمندی و عشق به مام وطن یافتم. ضمن سپاس از دکتر عبدالکریمی بابت گشایش باب این بحث، پیشنهاد میشود گفتوگوها چه در باب ما و دشوارهی ایران و چه روی دیگر آن، ما و جهان سلطه از سوی اصحاب معرفت تداوم یافته و سمت و سوی گفت و شنود و انتقادیاندیشانه پیدا کند، بدین معنا که طرفین حاضر باشند خطاهای شناختی، یا قضاوتهایی که نادرست مییابند را اصلاح نمایند.
منابع و مأخذ
نیچه، فردریش، فراسوی نیک و بد، ترجمهی داریوش آشوری، انتشارات خوارزمی، 1362.