در آستانهی چهل سالگی: گذار از ایدهی جست وجوی کورسویی از نور در ظلمت فراگیر دوزخ
در نیمه راه زندگانی ما، خویشتن را در جنگلی تاریک یافتم، زیرا راه راست را گم کرده بودم؛
و چه دشوار است وصف این جنگل وحشی و سخت و انبوه، که یادش ترس را در دل بیدار میکند!!
چنان تلخ است که مرگ جز اندکی از آن تلخ تر نیست؛ اما من، برای وصف صفایی که در این جنگل یافتم، از دگر چیز هایی که در آن جستم خواهم گفت.
درست نمیتوانم گفت که چگونه پای بدان نهادم، زیرا هنگامی که شاهراه را ترک گفتم سخت خواب آلود بودم...
(کمدی الهی دانته، جلد اول: دوزخ ، سرود اول)
در میان انبوه کتابهایی که خواندهام این بهترین و تکان دهنده ترین آغاز بود!
دانته در سلوک عارفانه اش، واقعیت انگارهی دوزخ آتشین را ظلمت مییابد و اکنون که در آستانهی چهل سالگی هستم، این جملات آغازین کمدی الهی مدام در گوشم طنین انداز میشود. وقتی بیست ساله بودم و تازه کمدی الهی را با ترجمهی عالی شجاع الدین شفا خوانده بودم، مقالهای در تحلیل آن نوشتم به نام "عقل در دوزخ"، اکنون که قریب بیست سال میگذرد، هنوز نیز عقل را در دوزخ میبینم، با این تفاوت که حقیقت معنای ظلمانی دوزخ را از انگارهی آتشین آن بیشتر از گذشته در مییابم.
و اینک پرسش بنیادین ما میتواند این باشد؛ به راستی آیا در دل این ظلمت فراگیر، حتی کورسوی نوری نیز میتوان دید؟
و پاسخ میشنوم وقتی ظلمتی فراگیرتر از همیشه باشد، بیگمان نوری نیز هست که ظلمانی بودن ظلمت را پدیدار میسازد.
پس به امید طلوع نوری فراگیر که در پس این ظلمت است مینشینم و ایدهی کورسوی نور را وامی نهم.
#دانته
#دوزخ
#نور
#عقل
#ظلمت